«پارسی زبانی است که برای بیان احساسات خجالتزده نیست. زبان شتابزدهای نیست، مکث میکند و میماند. زبانی که در آن رنج هم شمایلی از موهبت دارد.»
این احساس «شادی خان سیف» یک روزنامهنگار چند زبانه پاکستانی است که زبان پارسی را با ابهامها و ایهامهایش با عبارتهای ادبیاش و با اشعارش آینهای دیده است که به او احساس خانگی میدهد و با جان او سخن میگوید.
این روزنامهنگار در سرتاسر نوشتهاش جز یکبار که به پارسی دری در افغانستان اشاره میکند، نامی جز «زبان پارسی» را برای نامیدن زبانی که گستره جغرافیاییاش از ایران تا افغانستان، بخشهایی از آسیای میانه و حتی ترکیه در دروازه اروپا را در برگرفته، استفاده نکرده است.
شادی خان میگوید، دانستن چند زبان به شما اجازه میدهد تا پلی میان فرهنگها بزنید، مسیرهای متفاوتی را تجربه کنید و مهمتر از هر چیز به جایی که در آن به سر میبرید حس تعلق پیدا کنید.
اما این توقعات همه آنچه شادی خان میخواست، هم بود و هم نبود.
او در مقالهای که برای روزنامه بریتانیایی گاردین نوشته، دانستن هر زبان را دریچهای برای درک بهتر از جهان میداند اما در این اثنا روی زبان پارسی پافشاری میکند، زبانی که به نوشته این روزنامهنگار، زبان «عارفان و عاشقان است؛ زبانی که «جان او را به جوش و خروش» آورده است.
برای شادی خان این بار یادگیری زبان پارسی شبیه مهارتآموزی نبود و انگار یک راهروی مخفیانه را در وجود خودش پیدا کرده بود.
او نوشته است، «زبان پارسی نه تنها درهای بسیاری را برای دریافت ایدههای جدید و نوع دیگر اندیشیدن به رویم باز کرد، بلکه راهی به احساسات عمیقتر پیش رویم گذاشت.»
شادی خان که زبان مادریاش پشتو است، اردو و پنجابی میداند، به واسطه کار در صدای آلمان به این زبان آشناست و تسلط کاملی به انگلیسی دارد، زبان پارسی را زبانی یافته است که « از درک زمان و مکان پیشتر رفته» و به سخنگو اختیار میدهد تا «هر لحظه را فراتر از آن احساس و بیان» کند.
آشنایی او و زبان پارسی در بزنگاهی در کابل بدون اینکه درباره زبان دوم افغانها چیزی بداند، میان خندههای تصنعی برآمده از شوخیهای کلامی آنها با «فرضیاتی سادهانگارانه» اتفاق افتاده است.
شادی خان با صحبت کردن، شنیدن موسیقی و دیدن فیلم به طور طبیعی شیفته زبانی شده که به نوشته او «ظرافتهای فرهنگی در تارو پودش»، امکاناتی را برای «بیانهای سرشار از احساس» پدید آورده است؛ این همان چیزی است که او نامش را «یگانگی» میگذارد.
زبانی « وزنناک، ظریف، لطیف و عاطفی» که از سلام و گفتوگوهای روزمرهاش تا شعر کلاسیک آن را در بر میگیرد.
شادی خان از احساسهایی در درونش میگوید که هیچگاه در امکانات زبانهای دیگر که او با آن آشناست، «توان بیانش» را ندیده بود.
او مینویسد، « پارسی را فراتر از راهی برای ارتباط دیده است.»
برای این روزنامهنگار، «پارسی راهی است برای عشق ورزیدن، به خاطر سپردن و رؤیا دیدن.» زبانی که شادی خان میگوید، « آن را نیاموخت بلکه او را در خود غوطهور کرد.»
توصیفهای شادی خان از زبان پارسی، یک «زبان بیدار» است که به سخنگویانش فرصتی برای « بازآرایی احساساتشان با جهان درونی» واژهها میدهد.
او برای این منظور تعدادی از عبارتبندیهای رایج فارسی را مثال میآورد، از نوش جان، گل گفتی، دلت شاد باشد، خاک پای توام گرفته تا صفا آوردی و دلتنگ توام».
اینها را شادی خان سیف میگوید که مولانا برایش «خدای زبان پارسی» است و در این سفر با همه آنچه او «هیاهو و شتابزدگیهای زندگی امروز» مینامد به حافظ میرسد که میگوید، «عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»، همه اینها برای این جان شیفته، «پژواکی آرام و دلنشین» دارد که ماندگارش میکند.