پنجشنبه، ۲۴ مهر ۱۴۰۴

دیدگاه

از جاز در آمریکا تا پاپ در تهران: شادی به‌مثابه سیاست

امیرمصدق کاتوزیان

امیرمصدق کاتوزیان

کنسرت سیروان خسروی در بوشهر

موسیقی همواره فراتر از یک هنر بوده است؛ زبان ناپیدای آزادی است در دل نظم‌هایی که می‌خواهند شادی را انکار کنند. در سراسر قرن بیستم، از نیواورلئان تا مسکو و از وودستاک تا تهران، ریتم و رقص، همان کاری را کرده‌اند که سیاست از انجامش ناتوان بوده: بازگرداندن انسان به خودش.

هربرت مارکوزه در کتاب «اِروس و تمدن» می‌نویسد: «تمدن سرکوب‌گر از شادی می‌ترسد، زیرا انسان شاد فرمان نمی‌برد.» مارکوزه بر این باور بود که رهایی سیاسی بدون رهایی اروتیک، ناقص است؛ زیرا تا وقتی بدن در بند است، ذهن نیز آزاد نخواهد شد.

در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، در آمریکا، جاز و بلوز از دل رنج و تبعیض سیاهان برخاست، اما شنوندگان سفیدپوست را نیز به وجد آورد. در سالن‌هایی که سیاه و سفید کنار هم می‌نشستند، شکلی از آمیزش فرهنگی شکل گرفت که خود پیش‌درآمد جنبش حقوق مدنی بود. در این فضا، موسیقی نه شعار می‌داد و نه دعوت به انقلاب می‌کرد، اما خود، تجسم آزادی بود.

به قول نوربرت الیاس، جامعه‌شناس آلمانی، در فرآیند متمدن‌شدن، بدن همواره موضوع انضباط و کنترل بوده است، اما «فرآیند رهایی مدرن زمانی آغاز می‌شود که بدن از انضباط تحمیل‌شده رها شود و بار دیگر به زبان خود سخن بگوید.» جاز، نخستین بیان این زبان تازه بود: بدن‌هایی که آزادانه می‌جنبیدند، بی‌آنکه از نگاه قدرت بترسند.

دهه‌ ۱۹۶۰ اما لحظه‌ انفجار بود. وودستاک، جشن عظیم موسیقی و آزادی در تابستان ۱۹۶۹، نه فقط کنسرتی تاریخی بلکه یک بیانیه‌ فرهنگی بود. نسل جدیدی برخاسته بود که به جای انضباط و اطاعت، عشق، بدن و صلح را برگزید. مارکوزه در همان سال‌ها هشدار می‌داد که «جامعه‌ تک‌ساحتی» همه چیز، حتی تمایل انسانی ـرا به کالا تبدیل کرده است؛ اما در جنبش هیپی‌ها، عشق و موسیقی به سلاحی علیه همین منطق بدل شدند.

به تعبیر او، شادی جمعی در وودستاک «شکل پیش‌سیاسی رهایی» بود، شکلی از زندگی که نظم مسلط را از درون سست می‌کند.

در سوی دیگرِ جهان، در اتحاد شوروی، موسیقی پاپ غربی نیز نقشی مشابه داشت. کنسرت «بانی‌اِم» در مسکو در اواخر دهه ۱۹۷۰ نه یک رخداد هنری ساده، بلکه شکافی در دیوار آهنین بود. وقتی میلیون‌ها نفر جوان در کشوری بسته با ریتمی از آن سوی پرده‌ آهنین هم‌صدا می‌رقصیدند، سیاست رسمی دچار بحران معنا می‌شد.

میشل فوکو در تحلیل رابطه‌ قدرت و بدن می‌نویسد: «هر جا قدرت بدن را منضبط می‌خواهد، بدن با لذت مقاومت می‌کند.»

در مسکو، لذت شنیدن موسیقی غربی خود نوعی مقاومت بود؛ «مقاومتی خاموش و زیباشناختی» که بی‌هیاهو پایه‌های اقتدار را فرسود.

 

ایران؛ بازگشت ریتم پس از سکوت

در ماه‌های اخیر، پس از جنگ ۱۲ روزه میان ایران از یک سو و آمریکا و اسرائیل از سوی دیگر، موج تازه‌ای از کنسرت‌های پاپ در ایران برگزار شده است. در تصاویر منتشرشده از این کنسرت‌ها، دختران بی‌حجاب و رقصان دیده می‌شوند؛ صحنه‌هایی که تا همین اواخر در تخیل رسمی جایی نداشتند. این پدیده، بار دیگر پرسش دیرین را زنده کرده است: آیا شادی می‌تواند به رهایی سیاسی بینجامد؟

آنتونیو گرامشی، نظریه‌پرداز ایتالیایی، در یادداشت‌های زندان خود نوشته بود که «هژمونی فرهنگی مقدم بر دگرگونی سیاسی است.» به بیان دیگر، هیچ قدرتی پایدار نیست اگر زبان و ذائقه‌ مردم دیگر از آن تبعیت نکند. امروز، وقتی نسل جوان ایران با پاپ، رقص و موسیقی بدن خود را بازمی‌یابد، در واقع در حال بازتعریف مرزهای هژمونی فرهنگی است بی‌آنکه نامش را سیاست بگذارد.

در این میان، رقص دختران در کنسرت‌ها نه فقط حرکت فیزیکی بلکه بیان نمادین آزادی بدن است. فوکو می‌گفت هر جامعه‌ای رژیم خاصی از «حقیقت بدن» دارد، و هرگاه آن رژیم دچار شکاف شود، قدرت نیز لرزان می‌گردد. اگر بدن در ایران امروز بتواند در صحنه‌ عمومی برقصد، یعنی در سطحی عمیق‌تر، حقیقت دیگری از انسان ایرانی در حال ظهور است.

اما در برابر این امید، شک و تردید نیز هست. جمهوری اسلامی در چهار دهه‌ گذشته بارها دوره‌های «مدارای فرهنگی» را آزموده و سپس عقب‌نشینی کرده است. از جشنواره‌های موسیقی دهه‌ ۱۳۷۰ تا سینمای جسور دهه‌ ۱۳۸۰، هر بار که فضا باز شده، در پی بحران‌های سیاسی دوباره بسته شده است. به تعبیر ریموند ویلیامز، نظریه‌پرداز فرهنگ، «هیچ نظامی نمی‌تواند فرهنگ را کاملاً در انحصار بگیرد، اما می‌تواند برای مدتی طولانی، انرژی آن را جذب یا بی‌ضرر کند.» شاید موج کنونی نیز از همین دست باشد؛ نوعی جذب و بی‌ضرر کردن شور اجتماعی از طریق مجازسازی کنترل‌شده‌ شادی.

 

امید و پارادوکس

با این حال، موسیقی همیشه نیرویی دارد که از کنترل می‌گریزد. مارکوزه یادآور می‌شود که حتی لحظه‌های کوتاه رهایی، «وعده‌ جهانی دیگر» را در خود دارند. همین وعده است که در حافظه‌ جمعی می‌ماند و بازتولید می‌شود. شادی عمومی، حتی اگر مجاز و موقت باشد، می‌تواند ذهنِ حق‌خواه بیافریند.

از نگاه فوکو، قدرت هرگز مطلق نیست؛ همیشه در دل روابط روزمره مقاومت‌هایی وجود دارد. رقص، موسیقی و بی‌حجابی در کنسرت، مصادیق همین مقاومت‌های میکروسکوپی‌اند که در سطح بدن رخ می‌دهند اما پیامدهای کلان دارند.

در همین راستا، گرامشی می‌گفت هر گاه زبان و سبک زندگی مردم از ایدئولوژی رسمی فاصله بگیرد، تغییر سیاسی دیر یا زود ناگزیر است.

 

سیاست شادی

تجربه‌ قرن بیستم نشان داده است که آزادی از راه شادی می‌آید، نه بالعکس. جاز در آمریکا، راک در غرب، پاپ در شوروی، و شاید پاپ ایرانی در امروز، همه از یک سرچشمه می‌آیند: میل انسان به رقصیدن، شنیدن، و بودن بی‌هراس. به قول مارکوزه، «انسانی که می‌رقصد، انسانی است که دیگر به اطاعت نمی‌اندیشد.»

اگر این موج در ایران تداوم یابد، اگر بدن‌های آزاد دوباره به میدان بیایند، جامعه دیر یا زود با پرسش تازه‌ای روبه‌رو می‌شود: چرا فقط در موسیقی آزاد باشیم؟ در آن لحظه است که شادی، به تعبیر ویلیامز، از «فرهنگ لذت» به «فرهنگ اعتراض» بدل می‌شود.

شاید کنسرت‌های پاپ ایران هنوز سیاست نباشند، اما بی‌تردید پیش‌سیاست‌اند؛ تمرین جمعیِ آزادی در سطح حس، صدا و بدن. همان چیزی که مارکوزه، فوکو، گرامشی و ویلیامز هر یک به زبانی گفته‌اند، این‌که پیش از هر انقلاب سیاسی، باید انقلاب در احساس رخ دهد.

در نهایت، موسیقی پاپ امروز ایران، چه موقتی باشد چه ماندگار، یادآور این حقیقت است که هر ضرب‌آهنگ شادی، پیش‌درآمدی است بر آزادی.

 

به اشتراک بگذارید:

مطالب مرتبط

دیدگاه

از جاز در آمریکا تا پاپ در تهران: شادی به‌مثابه سیاست

در سراسر قرن بیستم، از نیواورلئان تا مسکو و از وودستاک تا تهران، ریتم و رقص، همان کاری را کرده‌اند که سیاست از انجامش ناتوان بوده: بازگرداندن انسان به خودش.