انتخاب خانم «ماریا کورینا ماچادو»، رهبر مخالفان حکومت کنونی ونزوئلا، در کمیته نوبل، بیش از آنکه تغییری سیاسی در روند این جایزه باشد، تحولی معنایی در مفهوم صلح است و خطر این تحول تا بدانجاست که دفاع از نسلکشی و استقبال از مداخله و حمله نظامی برای برانداختن حکومت نیز ذیل مفهوم صلح صورتبندی میشود.
جایزه صلح نوبل که اعتبارش را از شخصیتهایی چون مارتین لوتر کینگ، نلسون ماندلا، دالایی لاما، دزموند توتو و … میگیرد، که در پرهیز از خشونت و کاهش رنج انسانها شریک بودند، اکنون برندهای رو کرده است که نقطه چرخشی مهم در تغییر معنای صلح است.
من هوادار دموکراسی و آزادی و انتخاب مردمم و مادروی آمریکاستیز در ونزوئلا و شیوخ غربگرای عرب در منطقه و رئیسجمهورهای مادامالعمر در جمهوریهای هر جای جهان و… مدلهای مطلوب من نیستند. و این درست است که در ونزوئلای مادرو نه از آزادی خبری است و نه از دموکراسی، اما کسی که آزادی و دموکراسی را ـ-خوشبین اگر باشیم – از راه خشونتآمیز پیگیری میکند و پشتیبان بزرگترین نسلکشی تاریخ معاصر در غزه و هوادار مداخله نظامی آمریکا در کشورش است، برازنده هر صفتی باشد، شایسته صلحطلبی نیست.
اگر در کمیته نوبل جایزهای جداگانه برای مبارزه با دیکتاتوری و استبداد تعریف میکردند و فارغ از کیفیت مبارزهاش به او جایزه «نوبل مبارز راه آزادی» میدادند، حرف و حدیثش کمتر بود.
انجمن بازماندگان بمباران اتمی ژاپن، برنامه جهانی غذا، کارزار بینالمللی برای منع سلاحهای هستهای و سازمان منع سلاحهای شیمیایی از برگزیدگان دهههای اخیر صلح نوبل هستند. از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی هم باراک اوباما و ملاله یوسفزی در این فهرست جای دارند. و از ایرانیان نیز شیرین عبادی و نرگس محمدی موفق به دریافت جایزهی صلح شدهاند.
اگرچه همواره تردیدهایی در دخالت معیارهای سیاسی در جایزه صلح نوبل وجود داشته، اما به نظر میرسید که این جایزه میکوشد به آنچه «ارزشهای اروپایی» خوانده میشود وفادار بماند. ممکن است در مصداقهای خشونتپرهیزی و صلح از نظر ما تفاوتهایی باشد، اما بههرحال سازمانها و نهادهایی که جایزه را بردهاند، در کنار اتحادیه اروپا که خود از برندگان جایزهی صلح نوبل است ـ دقیقاً گویای همین نکتهاند.
جایزه به نرگس محمدی و سالها قبلتر شیرین عبادی به این دلیل که در زمان دریافت جایزه روشهای غیرخشونتآمیز را ترویج میکردند، نیز قابل فهم است؛ یا حتی جایزه به اوباما نیز قابل توجیه بود.
اما اهدای جایزه به ماریا کورینا ماچادو چرخشی بزرگ در فاصلهگرفتن از ارزشهای اروپایی است که میتواند ریشه در تغییر جهتگیری اغلب دولتهای اروپایی در موضوع غزه داشته باشد. نسلکشی و جنایت در غزه و حمله غیرقانونی اسرائیل و سپس آمریکا به ایران که با هیچیک از کنوانسیونهای بینالمللی قابل توجیه نبود، دو آزمونی بود که نشانه چرخش دولتهای اروپایی از ارزشهای حقوقبشری به حمایت از «کار کثیف» بود که صدراعظم آلمان به آن اشاره کرد.
به نظر میرسد این چرخش در کار جایزه صلح نوبل نیز تأثیر گذاشته و در نتیجه، تعریف صلح به خطر افتاده است. از یکسو ترامپ با فشار و بمباران دنبال صلح است، از سوی دیگر اروپاییان تجاوز و نسلکشی را ذیل مفاهیمی مانند «حق دفاع مشروع» توجیه میکنند، و از اینسو داوران نوبل هم انگار تعریف تازهای از صلح دادهاند که در آن دفاع از خشونت و بمباران و حمایت از نسلکشی مجاز است.
با این وصف، آنها ضمن تغییر معنا، در مصداق هم اشتباه کردهاند. شاید اگر به ترامپ این جایزه را میدادند، هم با معیارهای جدیدشان هماهنگ بود و هم شاید دستکم در عمل به صلح کمک بیشتری میکرد.