به یاد دوست فقید شاهنامهشناس
ابوالفضل خطیبی
در این ایام سخنهایی به گوش میرسد که گویی شاهنامه اثری ناشناخته بوده و فردوسی را هم کسی تا این اواخر نمیشناخته است! من مدتی دودل بودم که وارد این بحث شوم ولی نهایتاً به این نتیجه رسیدم که باید دست کم شواهد تاریخی را به عنوان فکتهایی که انکار نمیشود کرد بیاورم و داوری را به مخاطبان واگذار کنم. مدعی هم نیستم که آنچه میآورم همه شواهد است که آن کار و جستار مستقل میطلبد. اما به قدر تشنگی این روزها دست کم کوزه خود را پر کنیم.
پیش از آنکه فهرستی از شواهد بیاورم این را باید یادآوری کرد که اصولاً شاهنامه فردوسی در عصری تألیف شد که عصر شاهنامهها ست. و قصه یک سال و دو سال و یک نسل و دو نسل نیست. از روی کار آمدن عباسیان به کمک ایرانیان و سپس قتل و حذف بزرگان ایرانی به دست آناناندیشه برانداختن حکومت عرب پیدا شده بود. به قول تاریخ سیستان، یعقوب لیث «بسیار گفتی که دولت عباسیان بر غدر و مکر بنا کردهاند. نبینی که با بوسلمه و بومسلم و آل برامکه و فضل سهل با چندان نیکویی کهایشان را اندر آن دولت [بود] چه کردند؟ » همزمان، اندیشه حکمرانی شاهان پیشین و پهلوانان یاریگر ایران قوت گرفته بود. از اینجا ست که میبینیم پیش از فردوسی گردآوری قصص شاهان و پهلوانان ایران آغاز شده است و با همتی بلند پیگیری میشود. ابومنصور که سپهسالار خراسان بود دستور داد تا «خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند» و روایتهایایشان را ثبت کردند. در چنین فضایی است که شاهنامه ابومنصوری و نیز شاهنامه ابوالموید بلخی -مشهور به شاهنامه بزرگ- پدید میآید. ناصر خسرو (زاده ۳۹۴ قمری) نیز به تامل در شاهنامهها دعوت میکند:
نامه شاهان عجم پیش خواه
یک ره و بر خود به تامل بخوان
بنابرین، اگر تکاپوی زمانه را در نظر بگیریم باید گفت امکان ندارد که اثری به بزرگی شاهنامه فردوسی ناشناخته مانده باشد. آثاری کوچکتر از آن شهرت داشتند و نمیتوان تصور کرد اثری به آن فخامت در معانی و زبان و بیان و وسعت نادیده و ناشناخته بماند و خواهیم دید که نمانده است.
همین فضای فرهنگی است که توضیح میدهد چرا کسی مثل فردوسی باید سی سال از عمر را به سرودن داستانهای پهلوانی بگذراند بدون اینکه شاعر دربار یا دستگاهی باشد. وانگهی وقتی سالها به این کار بزرگ مشغول باشی طبعا دوستان و نزدیکان و همشهریان و دیگر شاعران همفکر از کار باخبر میشوند و پارههایی از آن را در این سالها میخوانند و دربارهاش سخن میگویند و خلاصه چیزی نیست که در کتم بیخبری بماند. اینکه قطران تبریزی از شاهنامه باخبر بوده است با وجود همزمانی قطران و فردوسی تنها به این معنی است که بخشهایی از شاهنامه پیش از نهایی شدن آن رونویس میشده و دست به دست و شهر به شهر میرفته است. این فضای شاهنامه دوستی و شاهنامه سرایی تا سالها بعد هم ادامه یافته و شاهنامه گفتن شاعران دیگری را به خود جلب کرده است؛ گرچه کسی ازایشان به پایه فردوسی نرسید و همه آنها را باید مقلدان او دانست.
از سوی دیگر، دایره تأثیر شاهنامه چندان گسترده است که به ایران و قلمرو زبان فارسی محدود نمانده و ظرف یکی دو قرن هم در هند مقلد یافته و هم به عربی ترجمه شده است. و گرچه یک دوجین آثار شاهنامهای وجود داشته انتخاب اثر فردوسی برای برگردان به عربی آن را در ردیف آثاری قرار میدهد که در نهضت ترجمه ادب قدیم ایران به عربی به دست کسانی مثل ابن مقفع ترجمه شد. یعنی چندان شاخص بود و ادب عجم در آن در اوج بود که آثار دیگر به گرد پای آن نمیرسیدند و این را در سخنان مکرر دیگر نویسندگان و شاعران درباره فردوسی و شاهنامه هم میتوان یافت و برخی را اینجا آوردهام.
دیگر اینکه مدعیان گفتهاند ذکر پهلوانان شاهنامهای در متون ادب فارسی به معنای آن نیست که لزوماً از شاهنامه فردوسی گرفته شده باشد. در این معنی سخن بسیار است. اگر کسی معتقد باشد که یاد پهلوانان و شاهان قدیم از هر کتاب دیگری غیر از شاهنامه ستانده شده، غیر از شاهد موثق و تحلیل متن باید بتواند توضیح دهد که مزیت آن کتاب چه بوده که بر شاهنامه فردوسی ترجیح داده شده است؟ میتوان گفت اگر شاعری داستانی پهلوانی را به نظم درآورده که در شاهنامه فردوسی نبوده طبعا از منابع دیگر استفاده کرده است. اما اگر داستان، داستان قهرمانانی است که در شاهنامه آمده چرا باید تصور کرد که صاحب کتابی آثار نویسندگانی را که در فصاحت و بلاغت به پای فردوسی نمیرسند خوانده و دیده ولی از کار بزرگ فردوسی بیخبر مانده و آن را ندیده یا از آن چشم پوشیده است. به عبارت دیگر، گرچه داستانهای پهلوانی در زمان سرودن شاهنامه فردوسی شناخته بوده و در فرهنگ و زبان مردمان به آن اشاره میشده است و آثار متعددی به ثبت و ضبط آنها پرداخته بودند اما بعد از فردوسی هیچ اثری به آن پایه دیگر نوشته و سروده نشده است. بنابرین، نمیتوان گفت که همگان که منابع پهلوانی را تا فردوسی میشناخته و دنبال میکردهاند با پدید آمدن شاهنامه فردوسی آن را از چشم انداختهاند و به همان منابع پیشین بسنده کردهاند. و البته شواهد خلاف بسیار است.
فردوسی در حدود ۴۱۶ قمری از جهان گذشته است. سی سال بعد صاحب تاریخ سیستان (حدود ۴۴۵) میگوید: «اخبار نریمان و سام و دستان خود به شاهنامه بگوید که به تکرار آن حاجت نیاید و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد. » منظور از شاهنامه اول کتاب ابوالموید بلخی باید باشد که به نثر بوده و دوم روشن است. بنابرین، ذکر شاهنامه خیلی زود از توس به دیگر نقاط وطن فارسی رسید.
شاهنامه کتاب بزرگی بوده و از همان قدیم گزیدههایی از آن تهیه میشده است. در همان ایام که تاریخ سیستان از شاهنامه یاد میکند مسعود سعد سلمان (زاده ۴۳۸ قمری) دفتری به نام «اختیارات شاهنامه» تهیه میکند که محمد عوفی در لباب الالباب به آن اشاره کرده است. شعر خود مسعود سرشار از داستانها و اشارات شاهنامهای است.
همزمان میبینیم که اسدی طوسی گرشاسپ نامه خود را به تقلید از شاهنامه میسراید و این ۴۵۸ قمری است و از فردوسی چنین یاد میکند:
که فردوسی طوسی پاک مغز
بدادست داد سخنهای نغز
گرشاسپ نامه هم ادامه کار فردوسی است هم شاهدی از تداوم فضای فرهنگی عصر است.
در دنیایی که ایرانیان برای استقلال از خلافت عربی میکوشیدند، طبعا برخی دربارهای طرفدار بغداد باایشان نظر خوبی نداشتند. در این دربارها ست که کسانی مثلامیر معزی ملک الشعرای دربار سلجوقی (حدود ۴۸۰ قمری) میتوانند به این بیاویزند که آنچه در اساطیر میآید و از جمله آنچه فردوسی در شاهنامه از آن سخن گفته «دروغ» است. امری که بوطیقای شعرایشان را هم آشکار میکند:
گفت فردوسی به شهنامه درون چونان که خواست
قصههای پرعجایب فتحهای پر عِبَر
من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ
از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت روستم گوید که من خصم توام
تا چرا بر من دروغ محض بستی سر بسر
گرچه او از روستم گفته است بسیاری دروغ
گفته ما راست است از پادشاه نامور
ما همی از زنده گوییم او همی از مرده گفت
آنِ ما یکسر عیان است آنِ او یکسر خبر
و البته قیمت این سخنان در قیاس با مرتبت شاهنامه روشن است!
اگرامیر معزی در حق فردوسی طعن میزند و او را دروغگو توصیف میکند باکی نیست. شاهنامه در حال گسترش است و منتخب دیگری از آن به سال ۴۷۴ تهیه میشود. این اختیارات شاهنامه کار علی بن احمد است و نسخهای از آن به سعی مصطفی جیحونی و محمد فشارکی منتشر شده است (مشهد: انتشارات آستان قدس، ۱۳۷۹).
اینها حکایت قرن پنجم است که فردوسی در اوایل آن از جهان گذشته است. نظری بیندازیم به قرن ششم:
صاحب مجمل التواریخ (تألیف حدود ۵۲۰ قمری) مینویسد: شاهنامه فردوسی اصل است و کتابهای دیگر شعبه آن است. چون گرشاسپ نامه و فرامرزنامه و اخبار بهمن. او از نخستین کسانی است که فردوسی را حکیم مینامد. «فلاسفه یونان را کلمتها ست اندر حکمت… و بعضی حکیم فردوسی منظوم کرده است. »
در همین سالها صیت شهرت شاهنامه به هند رسیده است چندان که کسانی به تقلید از شاهنامه برخاستهاند. از جمله اثری موسوم به راج ترنگنی (۵۴۳ قمری/ ۱۱۴۹ میلادی) که تاریخ کشمیر هند را به نظم کشیده است.
بسیاری از پیروان و ستایندگان فردوسی او را دانا و سرمشق سخن دانستهاند و گاه نیز چون شاعر ایرانگرا نظامی گنجوی (زاده حدود ۵۲۰ قمری) در تحلیل کار او سخن گفتهاند:
سخنگوی پیشینه دانای طوس
که آراست روی سخن چون عروس
در آن نامه کان گوهر سفته راند
بسی گفتنیهای ناگفته ماند
اگر هرچه بشنیدی از باستان
بگفتی، دراز آمدی داستان
نگفت آنچه رغبت پذیرش نبود
همان گفت کز وی گزیرش نبود
و این سخن در اسکندرنامه است که نظامی آن را به تقلید از شاهنامه سروده است و اصولاً در کارهای خود به شاهنامه بسیار توجه داشته است و کار خود را چنان که در ابیات بالا هم اشاره کرده مکمل شماری از داستانهای شاهنامه میداند.
نظامی عروضی که از اوستادان دبیری و شعر است و چهار مقاله خود را در حدود سالهای ۵۵۱-۵۵۲ قمری تألیف کرده درباره شاهنامه میگوید: «من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم. » و در حسن تأثیر کار فردوسی مینویسد: «از شعر عجم اشعار رودکی و مثنوی فردوسی و مدایح عنصری هر یکی از اینها که بر شمردم در صناعت خویش نسیج وحده بودند و وحید وقت و هر کاتب که این کتب دارد و مطالعه آن فرو نگذارد خاطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. »
در دهه بعد وقتی سوزنی سمرقندی (درگذشته حدود ۵۶۹ قمری) میخواهد مدح شاه بگوید با تکیه به شاهنامه میگوید:
ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک
هم پادشه نشینی و هم پادشه نشان
زآنها که شاهنامه فردوسی حکیم
فردوس حکمتند ازیشان تویی نشان
جمشید صورتی و فریدون شکوه و فر
افراسیاب هیبت و هومان تن و توان
بهرام روز رزمی و پرویز روز بزم
در مسند اردشیر و بر مرکب اردوان
پیدا ست که اکنون بسیاری فردوسی را حکیم میشناسند. امیر معزی باید میبود تا ببیند چگونه کسی که او دروغگویش میخواند به حکمت متصف شده است؛ حکمتی که در ایرانزمین همیشه با راستی آمیخته بوده است. اما انوری ابیوردی (درگذشته حدود ۵۸۳ قمری) آن «مفلس کیمیافروش» هم که گویی حکمت را به فلسفه محدود میدانسته و خود نیز بعد عمری مدح از شاعری دلخسته بوده در قیاس بوعلی سینا و فردوسی برتری را به بوعلی میدهد و در بیانیهای ضدشعر میگوید:
انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر
راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش
رفت هنگام غزل گفتن دگر سردی مکن
راویان را گرمی هنگامه گو هرگز مباش
تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش
جان چو کامل شد طراز جامه گو هرگز مباش
در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر
هر کجا آمد شفا شهنامه گو هرگز مباش
وقتی به قرن هفتم میرسیم، جوشش شاهنامه بیشتر میشود و کمتر نمیشود و باید طبیعی باشد. زیرا در آغاز این قرن است که خلافت به دست مغول از هم میپاشد. البته ایران هم سرنوشت بهتری ندارد و ویرانی بسیاری از آبادیها را نابوده میکند. من بارها در درسهای تاریخ ادبیات گفتهام که مغول شهر و ده ایران را ویران کرد اما نتوانست مسیر رشد فکری و حکمت ایرانی را ویران کند. این مسیر ادامه یافت و بعد هم مغول را تربیت کرد و هم به برآمدن بزرگانی مثل سعدی و مولانا و حافظ انجامید که کمال حکمت شعری ایراناند.
در آغاز قرن هفتم راحه الصدور راوندی را میبینیم که در سالهای ۵۹۹ تا ۶۰۳ تألیف شده است و شاید بیشتر از هر کتاب دیگری از اشعار شاهنامه نقل کرده باشد. هر چند صفحه یکبار شعری یا پارهای از داستانی در کتاب او آمده است. در این میانه، ترجمه شاهنامه به عربی اتفاق میافتد. یعنی ترجمه بنداری از شاهنامه که حدود سال ۶۲۰ قمری انجام شده است. نوبت به محمد عوفی که میرسد در لباب الالباب (تألیف حدود سال ۶۲۵ قمری) فردوسی را «مقتدای ارباب صنعت و پیشوای اصحاب فطنت» میداند و «مصداق این معنی شاهنامه تمام است» که در آن «داد سخن بداده و برهان فضل نموده و جمله گذشتگان را در خجلت انداخته و آیندگان را در تک و پوی فکرت افکنده. »
عطار شاعر بزرگ و عارف (درگذشته ۶۲۷ قمری) در حکایتی در اسرارنامه از فردوسی یاد میکند و تلویحاً نشان میدهد که گروههایی از مردم و نخبگان فردوسی را مسلمان درست و حسابی نمیدانستهاند -چنانکه گویی نگذاشتند در گورستان مسلمانان دفن شود یا به روایت عطار بر او شیخ ناحیه نماز میت نخواند- اما خود او را به توحیدگویی میستاید:
شنودم من که فردوسی طوسی
که کرد او در حکایت بیفسوسی
به بیست و پنج سال از نوک خامه
به سر میبرد نقش شاهنامه…
خطاب آمد کهای فردوسی پیر
اگر راندت ز پیش آن طوسی پیر
پذیرفتم منت تا خوش بخفتی
بدان یک بیت توحیدم که گفتی
و از خدا میخواهد مثل فردوسی او را ببخشاید و بیامرزد:
خداوندا تو میدانی که عطار
همه توحید تو گوید در اشعار
چو فردوسی ببخشش رایگان تو
به فضل خود به فردوسشرسان تو
مجد همگر (زاده ۶۰۷ قمری) از شاعران فارس و معاصر سعدی نیز از قرار در همین ایام است که به زیارت آرامگاه فردوسی میرود:
در توس شدم ز خاک فردوسی شاد
صد رحمت بر روان فردوسی باد
دادِ سخنانِ نغز فردوسی داد
کردیم بسی حدیث فردوسی یاد
نیمه قرن هفتم استاد سخن سعدی تصمیم به تألیف بوستان میگیرد (۶۵۵ قمری) و آن را به تقلید از شاهنامه میآفریند. و چون مدعیان در این باب اشتراک نظر دارند از بحث بیشتر درمیگذرم.
ابن یمین (زاده حدود ۶۸۵) شاعر خراسانی از فارسی نغز و والای شاهنامه میگوید که یادآور سخن فردوسی در زنده کردن پارسی است:
سکهای کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند
تا نپنداری که کس از زمره فُرسی نشاند
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
او دگربارش به بالا برد و بر کرسی نشاند
حال در هند شاهنامه خوانی رواج یافته است چندان که ضرورت میافتد فرهنگی برای واژههای دشوار شاهنامه تهیه شود. به این ترتیب، فرهنگ قواس در لغات شاهنامه به قلم فخرالدین مبارکشاه قواس غزنوی طی سالهای ۶۹۵ تا ۷۱۹ نوشته میشود که نخستین فرهنگ لغت فارسی در هند است (به تصحیح نذیر احمد در ایران منتشر شده است: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳). این فرهنگ بر زمینهای تاریخی از علاقه شاعران هند به فردوسی از ابوالفرج رونی و بدر چاچی تا خسرو دهلوی نوشته شده است و خواستارانی که اکنون میخواهند شاهنامه بخوانند اما به دستیار نیاز دارند تا آن را درست بفهمند.
از قرنهای هشتم و نهم هم سخن بسیار است. و گسترش شاهنامهپردازی خاصه در هند در این دوران و بعد از آن تا قرون اخیر محل تامل و مطالعه جدی است. در ایران، بعد از روی کار آمدن صفویه هم شاهنامه با اقبال تازهای روبرو شد و این اقبال ادامه یافت تا روزگار ما. و آخرین شاهنامه را صبا ملک الشعرای دربار قاجار سرود. استاد سجاد آیدنلو بحق میگوید شاهنامه پرتأثیرترین آثار در متون نظم و نثر پس از خود است؛ و خود او این موضوع را اینجا و آنجا شکافته و نشان داده است. اما هدف من اشارتی بود به سرخط تأثیرپذیریهای دیگران از فردوسی در عصر کلاسیک ادب فارسی؛ پس این تذکار به همین مقدار بسنده میکنم. و برای عبرت خوب است به این سخن عوفی ذیل بحث او از معزی اشاره کنم که «سه کس از شعرا در سه دولت اقبالها دیدند و قبولها یافتند چنان که کس را آن مرتبه میسر نبود، یکی رودکی در عهد سامانیان و عنصری در دولت محمودیان و معزی در دولت سلطان ملکشاه. » امروز باید از خود بپرسیم از آنها چه باقی مانده است؟ و چرا شاهنامه با همه طول و تفصیل متن آن بیش از آثار آن شاعرانِ «صاحب اقبال و قبول» کتابت شده و نسخ آن از شهری به شهری رفته و مقلدها یافته و از قرنی به قرنی گذشته و به دست ما رسیده است؟ در این نکته یک دو سخن گفتن کفایت نمیکند اما یک چیز روشن است و آن اینکه او در سخن پارسی و شعر و مفاخره و توصیف و داستانپردازی حماسی در مقامی منیع نشسته است که کمتر کسی به آن پایه دست یافته است. و این ارج و قدر که دیده و میبیند به خاطر همین مقام منیع است و گرنه زمانه بیبهانه به کسی و اثری بها نمیدهد. ختم سخن را به خاتم الشعرای ادب فارسی بسپاریم؛ به عبدالرحمن جامی (زاده ۸۱۷ ق) که فردوسی را بحق در ردیف پیامبران شعر فارسی میداند:
در شعر سه کس پیمبراناند
هر چند که لا نبی بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی
گزیده منابع:
برای عصر شاهنامهها بنگرید به: حماسه سرایی در ایران، ذبیح الله صفا. یکی از بهترین روایتها درباره مسأله این عصر با خلافت در سخنرانی بهرام بیضایی آمده است (استنفورد، ۲۰۱۳). بنگرید به متن آن درسگفتار موسوم به «نشانهشناسی اسطورههای ایرانی»، صدا نت. [لینک مطلب]
برای قطران و آشنایی او با شاهنامه بنگرید به: سجاد آیدنلو، «نخستین سند ارتباط آذربایجان با شاهنامه»، مجله دانشکده ادبیات اهواز، بهار و تابستان ۱۳۸۵. برای بنداری بنگرید به مقاله دایره المعارف بزرگ اسلامی درباره او. نیز به مقاله عزیزالله جوینی، «شناخت ترجمه بنداری»، عرضه شده به کنفرانس فردوسی ۱۳۶۹ تهران. درباره آثار شاهنامهای در هند بنگرید به: سید حیدر شهریار نقوی، «نفوذ و تأثیر شاهنامه در هند و پاکستان»، سومین دوره سخنرانی و بحث درباره شاهنامه فردوسی، آبان ۱۳۵۳. همچنین: یوسف بیگ باباپور، «شاهنامه فردوسی در شبه قاره هند»، کتاب ماه ادبیات، اردیبهشت ۱۳۸۹. درباره نظامی گنجوی هم مقاله مفصل استاد شاهنامهشناس خالقی مطلق را در دانشنامه زبان و ادب فارسی ببینید.